آدرس کانال تلگرام مجله فرهنگ و ادب ایل عرب خمسه
اجاقِل ایل
أجاقل إیل واگع من حرَاره
من داک یومِن که ماسینَه زیَاره
لاخا شمس و گمر فرقن مَعنده
صِیِر مِثِه باعض لیل و نهَاره
مِن یومِل تاک صُرنَه، إنْعِزَلنَه
من اید منتنه آرام و قَراره
مِضَیِّگ گَلْبِه لِه اِحشام و لِه خیل
لِه داک غانیم کِه کَن یِرعی مِدَاره
إیبکی العیون، ایْخاضره دَشتَت
شاید فَد عاشِقِن رَد عَل دیَاره
سِنَات یُعْبُر و مِیجُون ایْشفونه
مَهَو زاعان که یُعبُر مِن گِدَرِه
خیَاله یوسفِه غادی غریبی!
هنوز یِبْکی و گَاعِد إنتِظَارِه
فِه گَلبه حِجِّه گاذِب، دَعِه ایسی
که رضعانِه یِرِدُّون مِن إسَارِه
یِرید یِجون و گل یِنطی فه إیدْهُم
لَکِه گل ایْجِبُون عَل واچ مِزَارِه
دموع مِیدیع حکیَّاته یِحَاکی!
نصیحَاته یِلَحگِه بالإشَاره؛
عَرِب! مِنْکُم أرید فی مَحضِر آلّه
عل إیلکم لادِّعُون یِسون جِسَارِه
لیضُربُونِه ضُو عَل کُشْتِن کِه عِنْکُم
أصِلْکُم پُیْدو مِن کُل جور خِسَاره
یِرید دُشمِن کِه رِیْشَّکُم یِنِشْرِه
فی واچه ضَحکِه عَل ظاهْرِه مِشَارِه
شَیِل ضُو مِن حِسَادِه، مِن پَلیدی
مَعِنْدِه عِینِه إیلُ و إقِتدَارِه
بُوِر لَدْسون! لِیْکَذِّب عَلِیکُم!
شیْتِن مِیرید لِیکُم، غِیر مِن حِقَاره
لِسَنکُم دُرّ، حَرامی فِه کَمینُو
رِجَّال یِرید، یِگُوم یِنطی فِرَارِه
لبَایَد یِطْفی هَد ضُوِّن کِه لَاحِگ
لِه أیدْنِه مِن قدیمَات بِالمِرَاره
تَعِو کِه مُتَّحِد أنْصارُ و إنْگوم
مِن إیل أنْگول و نِکتِب مِن وقَاره
مِن کُل گاعتِن کِه إنْکم، إیدْ لَحْگو
أجاقِل إیل نِمْلی مِن حَرَاره
مجید ثانوی شیری
جبَال إنتو گُلو...
الله دَعَه جِبَل اوتاد گاعه
بَعْمِن داک مکان اهلِ اطاعه
جبل ک نرگدو الله مسنه
جِبَل إنتو گولو نِحنِه مِن إنّه
گولو مِن زاعانَت و خِیل و کوچْنه
مِن هَمْداک جُنب و جوشَتو خروشنه
شاهِد کِنتو ابُهّه و سرفرازی
فه عینه مَمِنی عَل بی نیازی
شیتِن شُفتو مِن نحنه و بِکِیتو
کِتَابَتْ عاشقی نحنِه گِریتو
محبّه و مهربانینه نصیبکم
گَلبِن ناپاک مَجینّه گِریبْکُم
گولو که مِن جَهَل نحنِه ثگیل تر
تاریخکُم مَشَیِف پاک و اصیلتر
لِسَان حِلّو جِبَال جِرّو صِدَاتکم
گولو ایلِ عَرِب شیرهُم بِناتکُم
رجَجیْلنِه گولو من اعتبارهُم
گَلبْی یِرید أسی روحی نثارهُم
گولو من بیشه عشق من ماده شیرَت
گولو من سربلندَت سر بزیرَت
نحنه نِدْری گَلِبکُم کُلّه رازو
إسِم ِإیلَنِه بیکُم سرفرازو
فِه خرمنکوه، خطابونو فه خمگاه
شیتِن نحنه دِعنه گاهو بیگاه
تَعَو أسّه که مِن یاد نحنِه غادی
که کِنّه له دِنی کُلّه مُنادی
إنتو راز دار کُنو یَادکُم لَیِّلَعْ
شیتِنْ فه گَلْب غِدِه گَد وَقت مَیِلَّعْ
تمام ایلِ عَرِب عِنْتُم تشکر
مِن هَد اندیشه و عشق و تفکر
سلام
شماره دوم مجله ایل عرب خمسه «ما مردمان» منتشر شد.
برای دانلود روی لینک زیر کلیک نمایید:
دانلود شماره دوم مجله ما مردمان
دانلود شماره اول مجله ما مردمان
با سلام
دوستان عزیز با خبر شدیم مجله «ما مردمان» مجله فرهنگی اجتماعی ایل عرب خمسه شماره اول آن به زودی الکترونیکی منتشر خواهد شد. دوستانی که مایل به همکاری با این مجله هستند می توانند به آدرس زیر مراجعه نمایند.
أدوات التعجب:
«... و أکثر عبارات التعجب إنتشارا بین البغاده هی: (أیّبهْ) و (أیّباهْ) و (ییَابه) و التی تقال عند مشاهده حدث یثیر التعجب و الدهشه و هناک عبارات کثیره لهذا الغرض لا مجال لذکرها...»
(موسوعه اللغه العامیه البغدادیه، الدکتور مجید محمد القیسی، الطبعه الاولی، عمان، 2013)
متن فوق از کتاب فرهنگ لغت عامیانه بغداد برگرفته شده است که در مورد ادات تعجب در زبان عراقی و مخصوصا بغدادی بحث می کند. بر اساس این مطلب در میان بغدادی ها عبارت فوق الذکر بیشترین کاربرد را برای اظهار تعجب دارد. جالب اینجاست که در میان عرب های خمسه نیز این عبارت کم و بیش با تفاووت در تلفظ به منظور اظهار تعجب از چیزی به کار می رود.
دوستان عزیز می توانند از طریق لینک زیر مقاله ای ارزشمند در مورد عرب های ورامین که شاخه ای از عرب های خمسه فارس هستند را دانلود نمایند.
این مقاله در دانشگاه تهران در مجله پژوهش های انسان شناسی ایران به چاپ رسیده است.
لینک دانلود مقاله عرب های ورامین
بر اساس تحقیقات صورت گرفته میان دو گویش عربی خمسه و عربی عراقی شباهت های بسیار زیادی وجود دارد. این در حالیست که به ندرت می توان میان گویش خمسه با سایر گویش ها شباهتی یافت. این نکته دلیلی است بر منشاء عراقی عرب های خمسه. در این وبلاگ سعی می شود برخی شباهت های موجود میان این دو گویش به تدریج ارائه شود. برای نمونه در اولین یادداشت به کاربرد حرف اضافه «فد» میان این دو گویش پرداخته شده است.
حرف اضافه «فد» در همه گویش های عربی کاربرد ندارد. لذا کاربرد آن در گویش های عراقی و عربی خمسه نشان دهنده ریشه مشترک این دو گویش می باشد. با این حال عراقی ها در موارد متعدد تری از این کلمه استفاده می نمایند.
برای نمونه:
الف: در معنای چیزی یا یک چیزی
مثال: عرب عراقی می گوید: تحب تشرب فد شی؟ (دوست داری چیزی بنوشی؟) خمسه می گوید ترید فد شی تشرب؟ یعنی می خواهی یک چیزی بنوشی؟
ب: در معنای یک
عراقی می گوید فد مرة، یعنی یکبار، یک مرتبه اما عرب خمسه می گوید فد مرتبه.
عراقی و خمسه هردو می گویند فد یوم
عراقی می گوید فد چَم یعنی چندین تعدادی، اما خمسه می گوید فد کم به معنای کمی یا یک کم.
شباهت های دیگر این دو گویش را می توانید در یادداشت های بعدی بخوانید.
دوستان عزیز مقاله ای بسیار با ارزش در مورد مقایسه گویش عربی خمسه با زبان عربی معیار برای دانلود در این صفحه قرار داده شده است. این مقاله به موضوعات مهمی چون عرب های ساکن در ایران و پیشینه آنها، پیشینه اعراب خمسه، طوایف آنان و به صورت تخصصی گویش خاص آنان می پردازد.
برای دانلود مقاله بر روی لینک زیر کلیک نمایید:
|
عربهای کمری* یا مقلوبه (جبیلات)
منبع : «تاریخ خوزستان» از افشاریه تا دوران معاصر |
|
«عربها از دوره هخامنشی و بخصوص اشکانیان برای حکومت و مردمان ایران شناخته شدهاند و میدانیم که پیروزی بی نظیر ایران را عهد «أزد» (اشک سیزدهم) (٩٢ هم) در اولین جنگ خود با روم «کراسوس» به طور قطع مرهون کمک و همراهی اقوام عرب در گمراه کردن رومیان بود.»[١] همچنین عربها در دوره ساسانیان و پیش از آن در سواحل جنوبی ایران میزیستند و بر آن مناطق مسلط بودند. چنانکه شاپور اول (٢٤١ ـ ٢٢٦م) برای سرکوبی برخی از حکام قبایل عرب به اهواز (خوزستان) رفته و پس از غلبه بر ایشان عازم میسان (دشت میشان «دشت آزادگان» و عماره عراق امروزی) کشته و امیر آن را که عرب بوده شکست داد و بر تمام نواحی جنوب ایران استیلا یافت»[٢] «مهاجرت عربها به ایران از راه دریا و خشکی بوده، چنانکه ساحل نشینان «خلیج فارس» از مناطق ساحلی بحرین، کویت و عمان بسوی سواحل جنوبی ایران مهاجرت کردند و از راه خشکی از محدوده «دشت میسان» بسوی شرق سرزمین عیلام (خوزستان و...) آمده و سپس مناطق جنوبی ایران نیز کوچ نمودند. چنانکه «کورتیوس رفوس» که در دههی اول قرن سوم میلادی میزیست مینویسد: عربها پیش از این تاریخ در نواحی کرمان و فارس میزیستند و بدین ترتیب عربها پیش از ساسانیان در ایران بودند. در دوره زمامداری شاپور دوم ساسانی (٢٩٠م) به پیروی از سیاست آشوریان در سرکوبی برخی از قبایل عرب توسط پادشاهان جابجا شدند. از جمله: عشایر بکرین وائل به کرمان و آبان که به «بکر أبان» معروف شدند و قبیله «ابنو حنظله» را به «رمیله» از توابع شوشتر اسکان داد. اضافه میشود که عربها محدوده ایران و توابع در جنگهای شاپور دوم (٢٩٠ م) با امپراطوری روم شرقی (بیزانس) وی را همراهی کرده و عملاً در جنگ شرکت داشتند.»[٣]
احمد کسروی نویسنده معاصر ایران در مورد مهاجرت عربها دورهی ساسانی مینویسد: «در زمان ساسانیان طایفههایی از تازیکان (عربها قبیله بنی طی = تازیک = تاجیک (جمهوری تاجیکستان (طازیک) آسیای میانه» در گرمسیرهای ایران از خوزستان و پارس و کرمان نشیمن داشته اند. یکی از این طایفهها «بنوالعم» بود که شاید نخستین طایفه تازیک بودهاند که رخت مهاجرت به درون ایران کشیدهاند. این طایفه در خوزستان در دو شهر «نهرتیری» (نزدیک سوسنگرد امروزی) و مناذر کبری (نزدیک شوشتر) نشیمن داشتهاند و از بومیان آنجا به شمار میرفتند.»[٤]
« ابن خلدون درباره بسیاری از قبایل عرب در آغاز اسلام مطالبی از این قبیل مینویسد: «فلان قبیله در کشورهای اسلامی پراکنده شدند یا در آغاز اسلام مهاجرت کردند و کسی از ایشان در عربستان نماند اینکه اکنون در سایل عراق و مصر و شام و سودان و شمالی آفریقا و جاهای دیگر به زبان عربی سخن گفته میشود دلیل دیگری است که عربها گروه گروه که به این سرزمینها مهاجرت کرده بودند. چه در دنیای قدیم برای نشر زبان در کشورهای بیگانه جز کوچانیدن انبوهی از مرم آن زبان بدانجا و آمیزش با بومیان راهی نبوده است.[٥] میدانیم تنها در خراسان در همان قرون اولیه ٢٥٠ هزار نفر عرب وجود داشتند.»
هنوز تبار بخش مهمی از ایرانیان شهری و روستائی و ایلی از سادات «شیبانی ها، انصاری ها، مدنی ها، یثربی ها، ریاحی ها، علم ها، بنی کعبها و. .. به عربها میرسد.» عربها ایرانی نیز از مرحله ایلی به قومی سیر کرده و با تغییر زبان هویت قومیشان در میان فارسهای ترک ها، گیلکها و کردها و سایر اقوام ساکن ایران در ایران شمالی و شرقی تحلیل رفت.[٦]
منابع عربی قرنهای نهم و دهم این را که چگونه عربها در طی فتوحات خویش در شهری بزرگ مسکن میگزیدند. در شهرها تنها سرداران و ماموران کشوری عرب و نمایندگان روحانیون مسلمانان (که در آغاز امر تقریباً همه عرب بودند.) منزلی نمیکردند بلکه اعضای خانوادههای اینان نیز همراهشان بودند. بدین قرار همه عرب بودن عدهی عربهای که در نقاط مفتوح منزلی میگزیدند بسیار بود. مهاجرت عربها به ایران به جریان فتوحات ایشان مربوط بود. ولی دستگاه خلافت پس از تسخیر ایران نیز عده جدیدی از تازیان را به منظور تقویت نفوذ عربها برای سکونت دائم به ایران گسیل داشت. مثلاً در زمان معاویه نخستین خلیفه اموی در سال ٦٧٢ ـ ٦٧١ میلادی حاکم عراق در کوفه مقرر داشت و از آنجا سراسر زمین شرقی خلافت را اداره میکرد. پنجاه هزار سپاهی عرب را با خانواده هایشان به نیشابور و مرو و بلخ و دیگر شهرها و حتی دهکدههای خراسان و تخارستان اعزام کرد تا در آن نقاط سکونت اختیار کنند و به عملاً ایشان زمین و خانه داد.»[٧]
«در مورد مهاجرت عربها پس از پیدایش اسلام یعقوبی از مؤلفان قرن سوم هجری در کتاب «البلدان» که از یکایک شهرهای ایران نام میبرد کرج را که نشیمن «ابودلف عجلی» معروف و خاندان و پیروانش بودند مینویسد: مردمش عجماند مگر آنان که از خاندان عیسی بن ادریس عجلی باشند یا از دیگر تازیکان که بدیشان پیوستهاند درباره قم مینویسد: بیشتر مردش از مذحج و از اشعریانند. سپاهان (اصفهان - جی) را مینگارد: بیشتر مردمش بزرگان و دهگانانند و گروهی نیز از ثقیف و بنی تمیم و ضبّه و خزاعه و بنی حنیفه و بنی عبدالقیس و دیگران بدانجا رفته اند. ری را مینویسد: عرب هاش اندک است. طوس را مینگارد: گروهی از تازیکان از قبیله «طی» و دیگران هستند ولی بیشتر مردمش عجماند. مرو را مینویسد: گروهی از تازیکان أزد و تمیم و دیگران در آنجا هستند. درباره همه خراسان مینویسد: در همهی شهرهای خراسان گروهی از تازیکان از مضر و ربیعه و دیگر تیرههای یمن هستند.[٨]
یعقوبی از آمیختگی «عرب و عجم» مردم قزوین، دماوند، دینور، صمیره، نیشاپور، سخن میگوید همچنین از حضور عرب ها، بنو أزد، بنوتمیم و جزاینان در مرو همچنین اهالی «بست» خود را از احفاد یمنی از قبیله «حمیر» میدانند.[٩] بسیاری از عربها نیز در هرات بودند.[١٠]
حسن بن محمد القمی به استناد «تاریخ گمشده» حمزه اصفهانی مینویسد: «استقرار عربها در اصفهان و حومه در زمان «حجاج» را شرح داده است.[١١] یاقوت حموی از اخلاف «بنی أزد» و «بنو مهلب» در جیرفت گفته است بنو تمیم و بنی طی در یزد اقامت گزیده بودند در حدود العالم از ٢٠ هزار عرب در بیابان کوزگانان خراسان سخن گفته که گویا گوسفندان و شتران بسیار داشتند در فارس نیز ایل عرب پر جمعیتی وجود داشت که ما بین شیراز و اصفهان و یزد ییلاق و قشلاق مینمود. عرب میش مست در خراسان، قراء ترشیز و قراین را داشت. در قرن نوزدهم میلادی گروههایی از عربها میش مست میان کاشان، لارو لواسان صحرانشین بودند.
(میرزا عبدالرحیم ضرابی) همچنین منابع تاریخی میگوید که در سالی (٥٢ هـ ق / ٦٧٣ - ٦٧٢م) پنجاه هزار مرد عرب با خانوادههای خود به خراسان آمدند که نیمی از آنها بصری و نیمی دیگر کوفی بودند. اگر شمار مرىها پنجاه هزار تن بوده است افراد خانواده آنها بیش از سه برابر آنها میباشد. گذشته از این کوچ بزرگ مردم در سال (٦٤هـ ق / ٦٤٨ - ٦٨٣م) گروه دیگری از قبایل عرب به خراسان آمدند در سیستان و شرق خراسان و حدود قومس (بین سمنان و دامغان) طوایف «قیس» غلبه داشتند. طایفه دیگری که قدری دیرتر از دیگران به خراسان آمده بود طایفه «أزد» بود که با آمدنش به خراسان گروه پراهمیت دیگری را در آن دیار تشکیل داد. »[١٢]
عربها در دیگر نقاط ایران نیز بودند از بنوشیبان در طبس (جنوب خراسان) از سند «اوون» را «سرجان ملکم» دیده است.
عربها کمری استان فارس
«عربها خمسه که در اصل از نجد، عمان و یمن آمدهاند (قرن هفتم هجری قمری) و در استان فارس متوطن شدند، از ایلات وابسته به اتحادیه خمسه فارس (قبیله عرب) «مجموعه آگاه» ایلات و عشایر (ص ٣٩ - ٣١ ) و (تاریخ ایران سرپرسی سایکس(ص ٦٧٣ ) که بنام ایل عرب معروف میباشد این ایل به دو بخش بزرگ «شیبانی» و «جباره» و تیرههای متعدد تقسیم میشود و همه ساله از لارستان در جنوب فارس تا اقلید در شمالی آن در ناحیهای که در شرق سرزمین ایل فارس زبان «باصری» قرار دارد کوچ میکنند «دو تیره جباره و شیباین عدهی آنها در دوره قاجاریه بالغ بر ١٥ هزار نفر است. که محل ییلاق آنها در بلوک «بوانات، قنقوری، سرچاهان» و «بندرعباس و لار» و محل قشلاق آنها در بلوک «محله سبعه» یعنی فسا و داراب و جهرم و رودان احمدی تا تنگ دالان و نیریزوده بیده است. از بین ایلات عرب استان فارس ایل شیبانیها دارای قدرت و نفوذ بیشتر است. معروفترین تیرههای این ایل: «پاپتی، تکریتی، حساتی، کتی، شیبانی، فارسی، ولی شاهی، شیبانی کتی، عبدالیوسفی، لوردن، مریدی، ابولحسنی، حیاتی، شاه سواری، ستوده، صباحی، ابوالحاجی، عزیزی، عمادی، کریحه، مهاری، اردن پلنگی، خوشنامی، سقلی، غله ریشی، الوانی، بنی عبداللهی، قلابه، جمالی، غلام شاهی، و ولی شاهی میباشند. تیرههای جباره شامل «آل ساعدی، ابوالغنی، پیراسماعیل، سادات حسینی، شیری ابوالمحمدی، بوربور، بهلولی، جابری، حنائی، عزیزی، أربز، بزسرخی، تنی، جاهکی، سقری، قره غانی، شیرانی، ابوالحسینی تربر، جلوداری، شاهسون، قنبری، عیسائی، نقدعلی، ابوالشرف، درازی، شعبانی، ولر» و تعدادی معروف به اولاد محمد و اولاد سبار و اولاد رستم خان و اولاد زین العابدین و گروه دیگری به نام «مقطجات» می باشند همچنین عربها باصری که از عربها خمسهاند و معتقدند که از عربها بصره میباشند زبان آنها عربی تحریف شده است. آنها از حیوانات باربر ارتزاق مینمودند و کمتر به ییلاق و قشلاق میروند به استثنای وائسیها
* باصریها از دو قبیله تشکیل شدهاند ١ - وائسیها ٢ ـ علی میرزائیها
١ـ وائسیها ـ سردسیرشان در احمد آباد و گرمسیرهاشان در هرم و بندشهر و شامل شعب: «عبدالیوسفی، علیمردی، علی شاهقلی، بهلولی، حنائی، جوجین، لبومومی، میر احمدی، میرکی، میری، میر سلیمی، سرو گری، شاه حسینی و ولی شاهی»
٢ـ علی میرزائیها ـ متشکل از شعب: «کرمی که سردسیرشان در اسو پاس و گرمسیرشان در مرودشت است و حسین احمدی که سردسیرشان در باجگاه و گرمسیرشان در سروستان است و علی قنبری و میری که سردسیرشان در اسوپاس و گرمسیرشان در سروستان و تیره قوغی که سردسیرشان در اسوپاس و گرمسیرشان در سروستان و تیره قوغی که سردسیرشان در اسوپاس و گرمسیرشان در سرگاه است و طایفه صلاحی که اسکان یافته (تخته قاپو) و حرکت ییلاق و قشلاق ندارند. »[١٣]
از طایفههای دیگر استان فارس: «طوایف کردی[١٤] در فارس را نوشته، ادریسی به نقل از «ابن درید»: «کردان» را از اخلاف «بنو مره» و «بنو عمر» و «بنوعامر» گفته است.[١٥] در استان فارس مشهد مرغاب «مقبره کوروش» عربها زندگی ایلی دارند. چنانچه بارون دوبد روسی، در سفرنامهی خود مینویسد: با دمیدن صبح پسر شیخ مرا به یک کاروانسرای مخروبه برد که، عربها چادرهای خود را به دور آن برپا کرده بودند و تعدادی از خانوارهای عرب نیز همراه رمههای خود به دور آن برپا کرده بودند و تعدادی از خانوارهای عرب نیز همراه رمههای خود در حجرههای آن اقامت داشتند.[١٦]»
عربها کمری کهگیلویه و بویر احمد
«عشایر باوی این تیرهها که اصلا از باویه شرق کارون هستند و در دوره قاجاریه در حدود چهار هزار خانوار در این منطقه ساکن بوده و بواسطه اختلاط و امتزاج با الوار منطقه جزو قسمت الوار کهگیلویه و بویر احمد محسوب میگردند.»
ناحیه موسوم به «باشت» و «کوه مره» را مالک شدند و دو قطعه مزبور را به اسم خود «باوی» نام نهادهاند باویهای این منطقه که توسط نادر شاه افشار از ایل کعب جدا کرده، ابتدا همراه با رئیسشان «شیخ هاشم باوی» در خراسان اسکان یافتند که پس از مرگ نادرشاه به فارس و کهگیلویه بازگشتند.» [١٧]
از تیرههای معروف آنها: «علی شاهی، موسائی، کاشین(کیشی)، بارآفتابی، قلعهای (عمله )، میباشند در ناحیه کهگیلویه نیز چند خانوار از سادات عرب ساکنند از جمله: سادات طیبی، سادات میر سالار و رضا توفیقی هستند.»
عربها ساکن استان ایلام (عیلام)
عشایر عرب داخلی غرب استان ایلام شامل: تیرههای سادات «نجات» و «خرسان» در دهلران و عشیره «شوب» در موسیان و عشیره «ربود» (الرویشد) در دشت عباس عین الربیع و عشیره چنانه «کنانه» در دشت عباس و عین الخصال و بنوکعب در موسیان سکونت دارند.
عشایر عرب خارج غرب استان ایلام
تیره سادات «سید صابر» در موسیان و «شبل» در عین الربیع و «طراز» در عین الخصال و «دبار» در فکه «بنی لام» «منتفک (منتفق)» در برج آمنه [١٨]
عربها کمری اطراف طهران
عربها حاجی آقا سلطان و عرب کتی و صحنائی در حدود ورامین و عرب حلوائی میباشند.
عربها کمری لرستان
لرهای پیشکوه به: «سلسله، دلفان، بالاقریه و طهرانی» تقسیم میشوند:
١- قبیله سلسله ـ گفته میشود از عربها هستند و در ناحیه شمال خرم آباد و دشت الیشتر ساکنند که تقسیمات فرعی آنها بدین ترتیب است: «حسنوند» «یوسفوند» «قلی وند» بادیه نشین و در حدود ٣٥ هزار نفرند (دوره قاجاریه) در زمستان بسمت جنوب رود کرخه (صیمره) میروند.
٢- قبیله دلفان ـ سراوستن لایارد، جهانگرد انگلیسی به هنگام بازدید از ایران که لرستان جزئی از استان خوزستان بوده در کتاب «سیری در قلمرو بختیاری و عشایر بومی خوزستان مینویسد: «دلفان بخش شمالی لرستان است نام آنرا معمولاً به «ابودلف» عرب که در قرن سوم هجری به شمالی لرستان است انداخته بود منتسب دانستهاند معروف است که یکی از اسرای قبیله «دلف» که پس از بازگشت بنام «دلفی» شناخته میشود. چهار پسر به نامهای: ایتی، مومی، بیژن (پیرن) و کاکا داشته که هر یک طایفهای به ترتیب به نام «ایتی وند» «مومی وند»، «پیروند» و «کاکاوند» ایجاد میکنند. بعدها طایفه «ایتی وند» به دو طایفه ایتی وند اولاد قباد تقسیم میشوند. همچنین مومی وند نیز به دو طایقه «نورعلی» و «میر بیگ» تقسیم شده و طایفه «چاواری» را نیز باید به این طوایف افزود این طوایف در بخش دلفان لرستان زندگی میکنند.
هنری فیلد مینویسد: «دلفان قبیله ایست که گفته میشود، از نژاد عرب هستند. ناحیه نزدیک دماوند بسمت کرمانشاه قره سو و مادیان رود را در اشغالی خود دارند. این قبیله که تعداد آنها به ٣٢ هزار نفر تخمین زده میشوند به تیرههای «کاکاوند »، «ایتاوند» و «مومیاوند» تقسیم میشوند. »[١٩]
«عربها کمری استان خراسان
«تیرههای عرب پس از حمله عربها تا دوران قاجاریه به ایران مهاجرت کردند. حتی تا خراسان پیش رفتهاند بیشتر مهاجران اولیه با گذشت زمان در جمعیتهای محلی و بومی حل شدهاند و امروزه تمیز آنان از همسایگانشان دشوار است. عشایر عرب خراسان، از «بهلولی» در خواف و «بخوزی» در باخرز (تایباد) و «خزائی» و «خاوری» در قره زر و «نادی» در بیرجند و سربیشه و «ابوبخش» در مشرق «سده» سکونت دارند.»
عربها جنوب بیرجند بنام «عربخانه» در نهبندان بسر میبرند. همچنین عربهای در ناحیه «قائنات» استقرار یافتهاند که در حدود دو سوم آنها سنیاند و بقیه شیعه میباشند که در اطراف مناطق «خور» و «چاهاک» و «محمدآباد» زندگی میکنند. سنیها در ناحیه «سنی خانه» و در ناحیه «خواف» نزدیک شهر نو ساکنند. »[٢٠]
عربها کمری سیستان بلوچستان
«جغرافیدانان اولیه از ایلات بلوص (بلوچ ـ بلوش) در کرمان نیز یاد کرده اند. صحرانشینند و خود را «عرب» میدانند. بلوچها احتمالاً از سه نژاد ایرانی، دراویدی (سیاه پوست جنوب هند) و نژاد عرب میباشند که مهمترین آنها: «ریگی ها» هستند.
عربها کمری ساکن خلیج فارس (مناطق ساحل شمالی) و جزایر آن:
١- جزیره قشم ـ مرکز سکونت تعدادی از: فارسها، هندیها و عربهای مهاجر از شبه جزیره العرب است.
٢- کنگان: بندری است در ساحل شمالی خلیج فارسی ساکنین آن از عربها مهاجر شبه جزیره العرب است.
٣ - مالکی: که با سر تیره «تمیمی» نیز معروفند بمناسبت وجود دو تیره عرب که به اسم مالکی و تمیمی در آنجا سکونت دارند. که از قریه «قصرکنر» به بندر عسلویه امتداد دارد.[٢١]
عربها کمری استان خوزستان
عربها کمری استان خوزستان تیره هائی هستند که صدها سال پیش از مناطق همجوار و جلگهی خوزستان جدا شده و در محدوده کمربندی کوهستانی (جبیلات) حد فاصل بین عربهای خوزستان (ساکن جلگه و دشت) و تیرههایی غیر عرب (ساکن کوهستان) سکونت اختیار کردند.
عربها کمری خوزستان به مرور زمان بر اثر اختلاط و امتزاج قومی و فرهنگی با اقوام غیر عرب زبان و فرهنگ آنها دگرگون شده و بصورت معجونی از فرهنگهای محلی (عربی، لری، بختیاری، کردی و ترکی) در آمده است.
از معروفترین عربها کمری خوزستان
قنواتی ها: (از قبیله مذحج اهل کوفه و از جهتی دیگر آنها را از قبیله بنو تمیم میدانند) قبیله ألأوس (ساکن شمس العرب در بهبهان) البوهیچل یا البوهیکل (قبیله بنی طرف)، اچمیل یا اکمیل (کمالی) و بوستانیها (ساکن عنبر و لالی - مسجد سلیمان)
آل دینار یا«دیناروندیها »: دیناروندیها عقیده دارند که از عقاب دینار بن نجار بن ثعلبه هستند و از قبیله خزرج بن حارثه میباشند پسران خزرج بن حادثه: ١ - عمرو ٢- عرف ٣- چشم ٤- کعب ٥ - حارث از پسران عمرو یکی ثعلبه پدر تیم ا... ملقب به نجار است [٢٢]نجار صاحب چهار فرزند به نامهای: مالک، عدی، مازن و دینار شده بود. دیناروندیها طایفهای عرب که خود را از دینارونیها میدانند و نسل خود را از همان، دینار پسر نجار میدانند.
تیرههای دینارونی: ١- عالی محمدی ٢- عالی محمودی ٣- اورک ٤- لجم اورک ٥- شالو ٦- سرکول ٧- سهید ٨- گورونی ٩- شیخ عالیوند ١٠- نوروزی ١١- بویر ١٢- کورکور[٢٣]
طایفه عکاشه: عکاشه خود را از احفاد «عکاشه» أز أصحاب پیامبر (ص) میدانند: (عکاشه بن محصن بن حرثان) و از فرزندان «دودان بن أسد بن خزیمه» حلیف «عبدالشمس» أین عکاشه بن محصن از اصحاب صفه و از زمره مهاجران و نخستین یاران پیامبر (ص) به شمار میرود.
تیرههای عکاشه: ١- طایفه خدر ٢- طایفه میرزاوند ٣- طایفه کاشهوئی ٤- طایفه کید ٥- طایفه ونکی ٦- طایفه میلاسی ٧- طایفه سادات امامزاده سلطان ابراهیم ٨- طایفه مراد ٩- طایفه موئی ١٠- طایفه کلا ١١- طایفه آلوئی ١٢- طایفه شهروئی ١٣- طایفه کربلائی حسن ١٤- طایفه کوشکی ١٥- طایفه دینار عالی»[٢٤]
طایفه بابادی: نژاد بابادیها به قبیله «الازرق» عرب که در بین النهرین سکونت دارند میرسد اینان در زمان خلفای عباسی به بصره کوچ کردهاند و مدت شش سال در آنجا بسر بردند. سپس به طرف خوزستان پیش آمدند. بابادیها از زمان بسیار قدیم مردمانی خشن و قانون شکن بودند و به علت همین طغیان و گردنکشی، حکومت وقت آنها را از چندین منطغه اخراح کرد تا سرانجام در محل فعلی (زردکوه بختیاری) مأوا گزیدند و سپس در «اندیکا» (مسجد سلیمان) اقامت یافتند.
طایفههای بابادی شامل: آرپناهی، کله یا گله، بدبینی، مدلیل، احمد محمودی، راکی، شهنی، کمار و نصیر» است [٢٥]
طایفههای دیگر عرب کمری خوزستان عبارتند از:
عرب شیخ، کلانتر، داودی، قریشی یا قریشوند، البوکردون(کردونی)، عقیلی و هاشمی (گتوند ـ شوشتر)، مددی (بنوکعب - مجدم) ساکن پرسیاه یا بیشه شیرین مرغاب از توابع ایذه و مسجد سلیمان، خانواده انصاری (از قبیله خزرج) خانواده جزایری، سادات بهبهانی(سید ابراهیم و سید اسماعیل و. ..) سگوندیها (اولاد کلاب) ساکن شوش: «برخی از تاریخ نویسان آنها را از عربها «خزاعل» میدانند که در صدر اسلام به لرستان آمده و به مرور زمان با طوایف «لر» منطقه بهم آمیخته و بطور کامل با آنها همانند شدند. »[٢٦] اهواز همچنین نقل شده که «میرزا قواما» یا «جامه بزرگ» خود از تبار عرب است خانوادهاش از مکه مهاجرت کرده است و در جلگه بهبهان زندگی میکنند. عربها کمری «علی بیگی»، (مهاوی ـ بنی طرف) که از بین آنها تیره عبدالهی ساکن نفتون و اسکاچ مسجد سلیمان و سادات خانوادههای محترم «گوشه» ساکن دزفول و شوشتر و سادات موسوی بهبهان عربها کمری بر اثر اقامت طولانی خود و ارتباط سببی (ازدواجهای برون گروهی) با طوایف غیر عرب با لهجههای گوناگون و متاثر از محیط مسکونی لغات و کلمات مختلف عربی و غیرعربی را بصورت خاصی (وارونه - مقلوبه) بکار میبرند. همانند جملات زیر که از زبان عربها کمری بخشهای «اندیکا» و «لالی» در محدوده شهرستان مسجد سلیمان شنیده میشود:
«قبشه اسریع راحم عرکه» «صبح زود رفتهاند به جنگ»
« بت أمحمد جوزت ورا أبن أحسین» «دختر محمد با پسر حسین ازدواج کرد»
« وینتم اترید اتروح گول الیانه دعی اژی اوراکی» «هر وقت خواستی بروی بگو تا همراهت بیایم »
«انت چند اخو و را چند اخوات عندک» «تو چند برادر و چند خواهر داری»
با توجه به جملات فوق میتوان گفت: کلمات عربی در برخی جملات جابجا شده و در بعضی دیگر جملات به وسیله حرف ربط و یا کلمه فارسی کامل میشوند. باید اضافه کرد که عربها کمری خوزستان نه تنها در کلمات روزمره بلکه در آداب و رسوم نیز تحت تاثیر اقوام غالب منطقه درآمده و با پیمان طایفهای خود را به ایلات غیر عرب منسوب ساختهاند همچنین رابطه خویشاوندی سببی برخی از عربها کمری و تیرههای منطقه (الوار، بختیاریها و ترکها) خوزستان از جمله با سران ایل چهار لنگ بختیاری «محمد صالح» و «علی صالح» و «رشیدخان» و «علیمردان خان» نواده دختری والی حویزه بودن وصلت با خوانین دورکی که نتیجه این پیوند ظهور خوانین دورگه (عرب ـ بختیاری) از قبیل: «امان الله خان بابادی» «خاج خسروخان احمد خسروی»، «لطف علی خان چهار لنگ» و «علیقلی خان بهمئی»[٢٧]
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
[١]. (کثرت قومی و هویت ملی ایرانیان ـ دکتر ضیاء صدر ـ ص ٣٨ )
[٢]. (تاریخ ایران در دوره ساسانیان - کریستنسن ـ ص ٧٥)
[٣]. تاریخ العرب قبل الاسلام ـ الدکتور جواد علی - ج ٩ : ٦٣٣ ـ ٦٣٨ ـ ٦٤٠ ـ ٦٤١ ـ
٦٤٦)
[٤]. (تاریخ طبری - ج ٤ : ٢٠٨ ) و «تاریخ جغرافیائی خوزستان ـ محمد علی امام
شوشتری ـ ج١: ٢٤٠»
[٥]. (ایران در عهد باستان ـ دکتر محمد جواد مشکور ـ ص ٤٧١ ـ ٤٧٢
[٦]. نقل از: (ایران نامه ـ سال دوازدهم ـ شماره ٣ ویژه هویت ایران وکثرت قومی و
هویت ملی ایرانیان ـ دکتر ضیاء صدر ـ صص ٣٨ ٣٩ انتشارات اندیشه نو ـ سال ١٣٧٧ )
[٧]. ـ «تاریخ ایران ـ پطروشفسکی ـ ترجمه: کریم کشاورز ـ ص ١٦٥»
[٨]. (ایلات و عشایر - مجموعه آگاه - ص ٢٠٢ تا ٢١٤ ) و (شهریاران گمنام ـ احمد
کسروی - ص ١٣٨ تا ١٤٧)
[٩]. یعقوبی ٤٤ الی ٥٧
[١٠]. (حدود العالم: ١٠٤)
[١١]. (القمی: ٢٦٤ - ٢٤٠)
[١٢]. ( تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه ـ ج٤: ٣٠ - ٣١) و (محمد مفید ـ مستوفی
ج١: ٣٦)
[١٣]. (مردم شناسی ایران ـ هنری فیلد ـ ص ٢٥٥ - ٢٥٩ )
[١٤]. (مجموعه آگاه ـ ایلات و عشایر (ص ٢٩ - ٣١ - ٩٨ - ٩٩ )
[١٥]. (ادریسی ٢: ٤٠٦ - ٤٠٧ )
[١٦].: (لرستان و خوزستان ص ٦٤)
[١٧]. (سفرنامه لرستان خوزستان بارون دوبد ـ ص ١٧٦ - ١٧٧)
[١٨]. (جغرافیای استان ایلام- ص ٢٠ - گروه جغرافیائی استانه ایلام)
[١٩]. (مردم شناسی ایرانص ٢١٧ - ٢١٨ - ٣٠٠ - ٧٨٠)
[٢٠]. (مردم شناسی ایران ـ هنری فیلد ـ ص ٢١٧ ـ ٢١٨ ـ ٣٠٠ ـ ٧٨٠ ) و (مجموعه
آگاه - ایلات و عشایر - ص ٢٩ - ٣٠ - ٣١ - ٢٠١ ) و (تاریخ ایران بعد از اسلام -
دکتر عبدالحسین زرین کوب - ص ٣٧٠)
[٢١]. (مجموعه آگاه ـ ایلات و عشایر)
[٢٢]. (جمهرة انساب العرب ابن حزم اندلسی ص ٣٤٦)
[٢٣]. (مدخلی بر شناخت قبایل عرب خوزستان ـ تألیف حاج کاظم پورکاظم- ج ٣: ٧٠) و
(سیری در قلمرو بختیاری و عشایر بومی خوزستان- لایارد و. .. صفحات -٣٣- ٣٩- ٤٣ - ٥٨
- ٥٠)
[٢٤]. (تاریخ ایل بختیاری ـ اسکندرخان عکاشه ضیغم الدوله ص ٥- ٧- ١٢- ١٣ ٦٦٩- ٧٠٠)
و (سیری در قلمرو بختیاری و عشایر بومی خوزستان ـ لایارد ص ٢٤٧ ـ ٢٤٦)
[٢٥]. (سیری در قلمرو بختیاری و عشایر بومی خوزستان ـ لایارد صص ٢٤٦ - ٢٤٧) و
(تاریخ ایلی بختیاری نوشته: اسکندرخان عکاشه (ضیغم الدوله) ص ٥- ٧- ١٢- ١٣- ٦٦٩-
٧٠٠) (تاریخ جغرافیائی عرب خوزستان نوشته: موسی سیادت (ص ١١٣ )
[٢٦]. (عشایر خوزستان - قبایل سگوند: جهانگیر قائم مقامی - مجله یادگار، شماره (٧)
- صفحه (١٨ - ٢٤ ) و (جامعه عشایری خوزستان - دکتر ارشاد - (ص ٢١ ) - انتشارات
دانشگاه شهید چمران (جندی شاپور)
[٢٧]. «سیری در قلمرو بختیاری و عئنایر بومی خوزستان، لایارد - ص ٩٢ » و «تاریخ
جغرافیائی عرب خوزستان - ص ١٩٦ تا ٢٠٢ و تاریخ ده هزار ساله ایران ـ نوشته:
عبدالعظیم رضایی ـ ج ٢ : ١٥٠ - ١٥١ - ١٥٢»
* توضیحات وبلاگ عرب خمسه:
عرب های خوزستان معمولا به عرب هایی که در دشت های خوزستان زندگی می کنند عرب بری و به عرب های سایر نقاط که در مناطق کوهستانی زندگی می کنند عرب کمری می گویند. ضمنا عرب کمری به صورت خاص عربهایی را می گویند که در مجاورت بختیاری ها زندگی میکنند، با ایشان وصلت کردهاند و از نظر رسم و رسوم و زبان و ... اشتراکات زیادی با بختیاریها پیدا کردهاند، اما در اصل بختیاری نیستند .
با این حال نویسنده کتاب تاریخ خوزستان این اصطلاح را گسترش داده و آن را برای تمام عرب های ساکن در نقاط دیگر ایران که از لحاظ منشا، تاریخ مهاجرت، گویش و برخی نقاط دیگر با عرب های دشت های خوزستان متفاوتند به کار برده است.
به دلیل برخی مشکلات ایمیل زیر جایگزین ایمیل سابق وبلاگ گردید
www.arabekhamse@gmail.com
ایلاتِ خَمْسه:
اتحادی از 5 ایل اینالّو (یا اینانلو)، بَهارْلو، نَفَر، عرب و باصری (ه مم) که بنابر برخى مقاصد سیاسى، اقتصادی و نظامى، در 1278ق به فرمان ناصرالدین شاه در منطقة فارس تشکیل شد (نک: فسایى، 1/823 -824؛ ابرلینگ، 72؛ بیات، 24). خاستگاه قومى این ایلها با یکدیگر متفاوت است. ایلهای اینانلو، بهارلو و نفر، ترک؛ ایل عرب، عرب؛ و ایل باصری، عمدتاً فارس هستند. مردم، ایلات خمسه را کلاً عرب مىشناختند (بک، که احتمالاً به دلیل جمعیت بیشتر مردم ایل عرب در ایلات خمسه و نیروی غالب آنها بر عشایر دیگر بوده است.
ایلات خمسه دومین گروه ایلى عمدة
فارس، پس از ایل قشقایى، در اواخر سدة 13ق/19م و نیمة نخست سدة
14ق/20م به شمار مىرفتند (مسعود میرزا، 129؛ سایکس، .(II/479 ایلهای
خمسه در منطقهای در شرق قلمرو ایل قشقایى به صورت پراکنده
مىزیستند. این منطقه بخشى از نواحى شمال و مشرق و جنوب شرقى
استان فارس را در سوی خاوری راه اصفهان به شیراز و شیراز به جهرم
فرا مىگیرد.
تمام طایفههای ایلات خمسه تا سالهای
پایانى سدة 13ق کوچ مىکردند و به ییلاق و قشلاق مىرفتند. از آن
پس، به تدریج بخش بزرگى از آنها یکجانشین شدند. بنابر آمار تیرماه
1366ش، 768 ،4 خانوار از باصری، عرب، بهارلو، نفر و کُردشولى (از
قشقاییهایى که به ایلات خمسه پیوسته بودند) کوچ مىکردند ( سرشماری
...، 15). ییلاقات این عشایر در شهرستانهای آباده، اقلید، جهرم،
داراب، شیراز، فسا، لار و مرودشت، و قشلاقات آنها نواحى دیگری در
همین شهرستانها و شهرستانهای استهبان، فیروزآباد و نیریز فارس بوده
است. 3/94% از خانوارهای عشایر کوچنده در ییلاق، 3/80% آنها در قشلاق
زیر سیاه چادر، و بقیه در خانههای گلین زندگى مىکنند (همان، 11).
رهبری
هر یک از ایلهای خمسه و طایفهها و تیرهها و اولادها را یک خان یا
کلانتر و یا کدخدا برعهده داشت که امور اجتماعى، سیاسى و اقتصادی
عشایر زیرنظر آنها بود. هر اردو که متشکل از چند سیاه چادر یا خانوار از
یک طایفه یا تیره بود، در زمان کوچ، یک کدخدا یا ریشسفید داشت که
نمایندگى سیاسى و اداری اردو برعهدة او بود (بارث، .(26 اصطلاح
«خان» در خطاب مؤدبانه برای همة سران ایل و طایفه و تیره به کار
مىرفت. با فروپاشى اتحاد سیاسى ایل، عنوان کلانتر نیز به تدریج
منسوخ شد و عنوان خان جای آن را گرفت (همو، .(72
عشایر
کوچندة خمسه، اقتصادی یک پایه و مبتنى بر شیوة معیشت شبانى داشتند و
عمدتاً از راه پرورش و تولید گوسفند و بز زندگى مىگذراندند. برخى از
خانوارها نیز همراه گلهداری به زراعتى محدود نیز مىپرداختند. گله،
سرمایة عشایر کوچنده بود و شمار کم و بیش دام هر خانواده نشانى از
دارایى و شخصیت اجتماعى خانواده به شمار مىرفت (همو، .(103 برخلاف
عشایر کوچنده، یکجانشینان خمسه - که از اواخر سدة 13ق دهنشین شده
بودند - اقتصادشان برپایة کشاورزی بنیاد نهاده شده بود. دهنشینان در
کنار فعالیتهای زراعى، دامداری نیز مىکردند. شمار دام خانوادهها زیاد
نبود و هر چندین خانواده با هم گلهای تشکیل مىدادند که آن را
برای چرا به چوپان یا خویشاوندان خود مىسپردند.
تاریخچه:
طهماسب میرزا مؤیدالدوله والى فارس با کمک خاندان با نفوذ قوامالملک شیرازی اتحاد عشایری خمسه را در 1278ق تشکیل داد (فسایى، 1/823 -824؛ ابرلینگ، 72؛ بیات، 24) تا هم در برابر قدرت روزافزون ایل قشقایى در منطقه مقابله کنند و هم امنیت راههای بازرگانى از بندرعباس و بنادر خارک و بوشهر به شیراز را برای حمل کالا تأمین نمایند (بارث، 130 .(88,
نخستین رئیس و ابواب جمعى اتحاد خمسه، على محمدخان قوام، و آخرین سرپرست آن ابراهیمخان قوام بود (همانجاها). ابراهیمخان در 1311ش پس از شورشهای ایلى در فارس از ابواب جمعى و حکمرانى مناطق خمسه و لار برکنار شد (برای آگاهى بیشتر، نک: هدایت، 283؛ بیات، 53، 69؛ شهبازی، 239). با برکناری او حکومت 73 سالة خاندان قوامالملک بر ایلات خمسه پایان گرفت. از آن پس، اتحاد خمسه مفهوم سیاسى - نظامى پیشین خود را از دست داد و همبستگى ساختگى ناپایدار میان ایلهای پنجگانه به سستى گرایید و یک وحدت و همبستگى سنتى ایلى - عشایری جایگزین آن شد.
مآخذ:
ابرلینگ، پیر، «سیاست قبیلهای انگلیس در جنوب ایران»، ترجمة کاوة بیات، نامة نور، تهران، 1358ش، شم 4 و 5؛
بیات، کاوه، شورش عشایری فارس (سالهای 1307-1309ش)، تهران، 1365ش؛
سرشماری اجتماعى - اقتصادی عشایر کوچنده (1366ش)،
نتایج تفصیلى، ایل خمسه، مرکز آمار ایران، تهران، 1368ش؛
شهبازی، عبدالله، ایل ناشناخته، تهران، 1366ش؛
فسایى، حسن، فارسنامة ناصری، به کوشش منصور رستگار فسایى، تهران، 1367ش؛
مسعود میرزا، تاریخ مسعودی، تهران، 1362ش؛ هدایت، مهدیقلى، خاطرات و خطرات، تهران، 1363ش؛ نیز:
, F., Nomads of South Persia, London, 1961;
Beck, L., Nomad, a Year in the Life of a Qashq D i Tribesman in Iran, London, 1991; Sykes, P., A History of Persia, London, 1930.
على بلوکباشى
منبع : دائره المعارف بزرگ اسلامی
«جباره»
(برگرفته از وبلاگ آقای حیدری)
آدرس: http://khoramabadkorbal.blogfa.com/post/2
جباره و شیبانی دو طایفۀتشکیل
دهندۀ ایل عرب از ایلات خمسۀ فارس است. در برخی از منابع، نامِ دیگر طایفۀ
جباره را «عرب کوچی» ذکر کردهاند (فیلد، 213؛ قهرمانی، از باورد...، 169؛
سهامپور، 145). گفتنی است که نام گروهی از تیرههای طایفۀ جباره نیز
ترکیبی از «کوچی» است که به واژهای دیگر مضاف شده است، مانند کوچی علی
مرادی، کوچی صفری و کوچی عبدالرضایی (همو، 223، 225، 226).
پیشینه و
خاستگاه: بیشتر محققان بر این باورند که خاستگاه جغرافیایی ایلات عرب ساکن
در ایران، شبه جزیرۀ عربستان، در مناطق نجد، یمامه، یمن و عمان بوده است که
پس از ظهور اسلام به ایران مهاجرت کردهاند. در دورۀ مهاجرت، گروهی از
قبایل و طوایف عرب، در خوزستان، و شماری دیگر در فارس ساکن شدند (دومورینی،
35-36؛ ایوانف، 103؛ فیلد،همانجا). براساس روایتی شفاهی، جبارهها خود را
از نسل جابر بن عبدالله انصاری (ه م)، از صحابۀ رسول اکرم(ص) و یار تنی
چند از امامان شیعی دانستهاند که برای فتح فارس با سپاه اسلام با «عیال و
مواشی» به ایران آمدند و در این سرزمین سکنا گزیدند (فسایی، 2/1578؛
سهامپور، 181-183؛ برای اطلاعات بیشتر دربارۀ شجرۀ این طایفه، نک : همو،
185-186). دو طایفۀ عرب جباره و شیبانی، بنابر نقل خورموجی (ص 113) و فسایی
(2/1262) از دورۀ صفویه به این سو از طوایف شناخته شدۀ منطقه بودهاند.
طایفۀ جبارۀ فارس برخلاف سایر عشایر عرب ساکن در خوزستان، جذب جامعههایی
که در آنها میزیستند، شدند و با مردم بومی درآمیختند، به طوری که امروزه
بسیاری از ویژگیهای فرهنگی خود را از دست داده، و با سکنۀ بومی زیستگاه خود
کم و بیش همگن شدهاند (دومورینی، 36؛ کیهان، 2/86-87).
نظام اجتماعی ـ
سیاسی: از روزگار کهن رؤسای ایل عرب به طور موروثی از شاخۀ شیبانی بوده، و
قرنها ریاست ایل عرب را برعهده داشتهاند (دومورینی، همانجا؛ سهامپور،
88، 103-104). به نظر فسایی جد اعلای آنها، میراسماعیل خان عرب شیبانی در
دولت صفویه احترامی تمام داشت و بر ایل عرب و باصری (ه م) حکومت میکرد.
پس از او نیز حکمرانی میرعرب نسل اندر نسل در خاندان او ادامه داشت، تا
اینکه در اواخر سال 1298ق حکومت بر ایل عرب از خانوادۀ این دسته از خوانین
شیبانی خارج شد (2/1579). پس از کاهش قدرت حکومت مرکزی در منطقۀ فارس و به
قدرت رسیدن حکومت محلی، خانهای باصری و خانهای طایفههای دیگر عرب شیبانی،
قدرت را به دست گرفتند و بر ایلات دیگر خمسه و ایلات منطقه و تیرههایی از
طایفۀ عرب جباره مانند صفری، سیطره یافتند (بارث، 86). ظاهراً در این دوره
خانهای برخی از تیرههای جباره در میان ایلات، استقلال نسبی یافتند.
عشایر
عرب خمسه در تشکیلات عشیرهای خود دارای تسلسل فرماندهی و سرپرستی بودند و
سرپرستان، افراد ایل را ملزم به رعایت دستورها و قوانین و پایبندی به نظم
خاصی میکردند. سرپرستی امور کلی ایل و تماس با والیان، با رئیس ایل یا
ایلخانی بود که عمدۀ طوایف موظف به رعایت فرمانهای وی بودند. هر یک از
تیرههای جباره دارای رئیسی مستقل با عنوان کلانتر بود که در بعضی از
تیرهها مانند کوچی علی مرادی، کدخدا جای کلانتر را گرفته بود. در چند سال
گذشته تنی چند از سرشناسان تیرهها به نمایندگی مجلس انتخاب شدند (برای نام
رؤسا، نک : قهرمانی، همان، 169-170؛ سهامپور، 116، 216، 223).
مردان و
زنان طایفۀ عرب جباره را سخت کوش و دلیر، و زنان برخی تیرهها مانند لبو
محمد را شیر زنانی وصف کردهاند که در جنگها در پشت جبهه مردان را یاری
میکردند (همو، 203، 230، 244؛ سفیری، 143). دومورینی از 500'1 خانوار مسلح
به تفنگ در طایفههای جباره و شیبانی یاد میکند که تا 1285ق/1868م یک هنگ
توپخانۀ ارتش دولتی را تأمین میکردهاند (همانجا).
جبارهها در برخی
از ناآرامیها و درگیریهای دورۀ قاجار و پهلوی چون دیگر عشایر دست داشتند.
در دورۀ قاجار در ایلات خمسه دو کنش سیاسی ناهمسو فعال بود. گروهی وفادار
به دولت، و گروهی دیگر بر ضد حکومت بودند و در قیام ضدانگلیسی عشایر جنوب
(1336ق/1920م) به مبارزه برخاستند (سهامپور، 106، 118).
طایفۀ جباره
دارای تیرههایی چند است که از جملۀ آنها میتوان به تیرههای لبومحمدی
(برای اطلاعات بیشتر دربارۀ این تیره، نک : سفیری، 139، 143)، شیری، غنی،
مزیدی، قنبری، جابری، کوچی، عزیزی، پیر سلامی، لبردانی، قهستانی، نقدعلی،
صفری و دیگر تیرهها اشاره کرد (کیهان، 2/87؛ دربارۀ اختلاف منابع در ذکر
نام تیرهها، نک : فسایی، 2/1579-1580؛ ایوانف، 351). سهامپور این
تیرهها را طایفه به شمار آورده است (ص 140؛ برای توضیحات بیشتر دربارۀ این
طوایف و اسامی تیرههای آن، نک : همو، 184 بب ؛ فیلد، 213-214).
تیرههایی چون سادات کل (یا سادات حسینی) به سبب پرجمعیت بودن، خود دارای
زیرمجموعههایی هستند (سهامپور، 194). تیرۀ لبومحمدی نیز پس از سالهای
اسکان اجباری، به دو شاخه تقسیم شده است. برخی از طوایف غیرعرب دیگر مناطق
به سبب استقرار طولانی طایفۀ جباره در فارس، و برخورداری از قدرت و روحیۀ
حمایتگری، یا به قولی «غریب نوازی» (مانند تیرۀ جابری عرب جباره که به این
خصلت مشهور است)، به بعضی از تیرههای آن پیوستهاند. به عنوان مثال
میتوان به ملحق شدن چگنی (ه م)، شاهسون، سدهی و خلج به تیرۀ شیری جباره
اشاره کرد (نک : سهامپور، 186، 205-206، 239؛ ایرانیکا، V/110). ابرلینگ
احتمال میدهد چگینیهای فارس جزو همان طوایف کردی باشند که همراه کریمخان
زند به جنوب ایران از جمله فارس آمدند (همانجا). ملحق شدن برخی از طوایف
ترک به تیرههای جباره و امتزاج با آنها توجه محققانی همچون تومانسکی را به
خود معطوف کرده است، چنانکه ایوانف به نقل از وی مینویسد: حتى در عشایر
اصیل عرب هم دستههای جداگانۀ ترک وارد شدهاند، به طوری که اسامی تیرهها و
طایفههای جداگانۀ اعراب خمسه حاکی از این ترکیب و اختلاط است. برخی از
تیرههای عرب مانند بهلولی و بوربور با تیرهها یا طایفههای دیگر ایلات
فارس از آن جمله قشقایی همناماند (ص 104) و به احتمال قوی از این ایلات به
عربها ملحق شدهاند.
کوچ و اسکان: فسایی به چادرنشینی و کوچ ایلات عرب
(ظاهراً شیبانی و جباره) در سدۀ 13ق اشاره میکند که بنابر عادت دیرین در
دشت و کوهستان در «چادرهای سیاه زمستانه و تابستانه» زندگی میکردند و
مسافت میان ییلاق و قشلاق آنها نزدیک به 100 فرسخ بوده است (2/1578، 1579).
امروزه بیشتر تیرههای طایفۀ جباره دست از کوچنشینی کشیدهاند (بدیعی،
1/73) و فقط شمار اندکی از تیرههای این طایفه مانند عزیزی و لبوشرف کوچرو
هستند (سهامپور، 213، 243). همچنین تیرههایی از طایفۀ جباره مانند تیرۀ
غنی در 1320ش از اسکان خارج شده، به کوچروی میپردازد (همو، 214).
محل
زیست کنونی جباره، منطقۀ وسیعی در شرق و جنوب شرقی استان فارس است (بدیعی،
همانجا). محل استقرار زمستانی و تابستانی آنان همچون دیگر طوایف ایل عرب،
برخی از بلوکات ولایات خمسه واقع در شرق فارس مانند رودان، احمدی، داراب،
جهرم و دیگر مناطق (قشلاق)، و بوانات، قنقری و سرچاهان (ییلاق) است
(قهرمانی، تاریخ...، 492؛ فیلد، 213؛ نیز نک : سهامپور، 103؛ کیهان،
همانجا).
جمعیت: برخی از منابع تاریخی جمعیت تقریبی دو طایفۀ عرب جباره و
عرب شیبانی را به طور کلی با هم یاد کردهاند. مثلاً ایوانف شمار خانوار
عشایر عرب در اواخر سدۀ 13ق/19م را 870'19 خانوار ذکر میکند (ص 103).
کیهان (2/86) شمار خانوار ایل عرب را 13 هزار، و فیلد (همانجا) در 1336ق/
1918م، 130'11 آوردهاند. البته فیلد رقم جداگانۀ 630'6 خانوار را برای
جباره ثبت میکند. در آمارهای ارائه شده در 1361ش ایل عرب 267'11 نفر بوده
است (صفینژاد، 98).
زبان و گویش: زبان عربی مردم طایفۀ جباره به سبب
سکونت در منطقۀ فارس و همزیستی با گروههای فارس، ترک و لر، با فارسی، ترکی
و لری درآمیخته، و واژههای زیادی به زبانشان راه یافته است. جبارهها
بهجز عربی، زبان مادریشان، با این زبانها نیز آشنا هستند (فسایی، 2/1578؛
کمالالدولۀ قاجار، 149؛ دومورینی، 36؛ کیهان، 2/87). ناگفته نماند که
مردم برخی از تیرههای طایفۀ جباره، مانند عبدلی که درگذشته به تیرۀ غنی
پیوستهاند، هنوز به زبان عربی تکلم میکنند (سهامپور، 214).
معیشت: در
حال حاضر تیرههای اسکانیافتۀ طایفۀ جباره به کشاورزی و دامداری اشتغال
دارند و زنان آنها نیز به بافت قالی، گلیم و جاجیم میپردازند (همو، 186
بب ؛ نیز نک : ایوانف، 105).
مآخذ: ایوانف، م. س.، عشایر جنوب (عشایر
فارس)، ترجمۀ کیوان پهلوان و معصومه داد، تهران، 1385ش؛ بدیعی، ربیع،
جغرافیای مفصل ایران، تهران، 1362ش؛ خورموجی، محمدجعفر، نزهت الاخبار (
تاریخ و جغرافیای فارس)، به کوشش علی آل داود، تهران، 1380ش؛ دومورینی، ژ.،
عشایر فارس، ترجمۀ جلالالدین رفیعفر، تهران، 1375ش؛ سفیری، فلوریدا،
پلیس جنوب ایران، ترجمۀ منصوره اتحادیه و منصوره جعفری فشارکی، تهران،
1364ش؛ سهامپور، هوشنگ، تاریخچۀ ایلات و عشایر عرب خمسۀ فارس، شیراز،
1377ش؛
به منظور آشنایی هرچه بیشتر با شاخه ها و طوایف مختلف عرب خمسه بنا بر آن است که در این بخش مقالاتی به منظور معرفی طوایف عرب خمسه آورده شود. در این قسمت با هدف معرفی طایفه عبدالرضایی مطالبی از وبلاگ جناب رضاییان گرداوری، ویرایش و در قالب مقاله در اختیار خوانندگان عزیز قرار گرفته است. امید است که دوستان با ارسال مطالبی در مورد تاریخچه طوایف خویش ما را در این مهم یاری رسانند.
پیشینه ی طایفه ی عبدالرضایی کوچی از طوایف ایل عرب خمسه
گرداورنده: هیبت الله رضاییان
ویرایش: وبلاگ عرب خمسه
چکیده:
طایفه عبدالرضایی از طوایف عرب کوچی وابسته به ایل عرب جباره است که شجره آن را به عبدالرضا از تبار کوچک علی، فرزند شیخ جناح، پدر ایل جباره نسبت می دهند. طایفه عبدالرضایی از گذشته از جایگاه فرهنگی قابل توجهی در مان طوایف عرب خمسه برخوردار بوده است. به گونه ای که در میان این طایفه انسان های تحصیل کرده به وفور یافت می شوند و می توان در میان آنان مسئولین، مدیران کل، روسا، کارمندان، و افرادی با مشاغل اجتماعی سطح بالا را به راحتی مشاهده نمود. امروزه خانوارهای این طایفه بیشتر در شهرستان های فسا، جهرم، صفاشهر (دهبید)، شیراز و شهرهای دیگر فارس (بطور پراکنده ) زندگی می کنند و چند خانواری هم در نزدیکی های شهرستان لار تا جهرم و فسا کوچ نشین هستند.
مختصری از تاریخ ایل عرب خمسه:
به گفته جناب آقای علی محمد نجفی محقق عرب طایفه شیری درکتاب «وقایع ایل خمسه»: ایل عرب از دو ایل عرب جباره و شیبانی تشکیل یافته است که ایل شیبانی قبل از ایل جباره واردایران شده اند و منسوب به بنی شیب می باشند.
اما ایل جباره خود از نسل شخصی به نام «شیخ جناح» فرزند جابر فرزند جبار از نبیره های جابر ابن عبدالله انصاری می دانند که این فرد، مدت ها بعد از استقرار اعراب شیبانی به ایران آمده و به ایل عرب شیبانی پیوسته است. شیخ جناح دختر میرعباد شیبانی را به زنی گرفته و اولاد زاده های او به نام جدشان جبار یا جباره مشهور شده اند.
طوایفی چند نیز به ایل عرب جباره پیوسته اند که از نسل جباره نبوده، بلکه به دلیل وابستگی و خویشاوندی سببی به جباره معروف شده اند. مانند طوایف لرکوچی، لبوشرف، لبردانی، بهلولی، شاهسون، پیرسلامی، مزیدی و...
طوایف ایل جباره (تبارفرزندان شیخ جناح)
شیخ جناح دارای هفت پسر بوده است به نام های: 1. عبدالغنی (طایفه ی غنی) 2. عبدالمحمد (طایفه ی لبومحمدی) 3. شیرعلی (طایفه ی شیری) 4. کوچک علی (طایفه ی کوچی شامل عبدالرضایی، علی مرادی و صفری کوچی) 5. نقدعلی طایفه ی نقدعلی) 6. عزیزقلی (طایفه ی عزیزی) 7. جابرعلی (طایفه ی جابری) که فرزندان و اعقاب آن ها هفت طایفه ی بزرگ عرب جباره را بوجود آورده اند.
طوایف فوق از صدها سال قبل در خطه ی فارس بصورت کوچ نشین و یا ساکن زندگی می کرده اند. ولیکن امروزه بیشتر آن ها در شهرها و روستاها ساکن شده اند وعده ای هم که بیشتر آن ها از طوایف غنی، شیری، لبومحمدی و... هستند در کوچ بسر می برند. از گذشته مسیر کوچ این طوایف از شمال فارس آباده (ییلاق) تا جنوب فارس لار و توابع آن و تا نزدیکی های کرمان و هرمزگان ادامه داشته است.
امروز طوایف فوق در شهرهای استان فارس که در نیمه ی شرقی استان واقع شده اند، ساکن هستد. این شهرها عبارتند از: فسا، داراب، جهرم، لار، زریندشت، نیریز، استهبان، سروستان، شیراز، مرودشت، زرقان، ارسنجان، خرامه، سعادتشهر، قادرآباد، صفاشهر (دهبید) خرم بید، بوانات، سوریان، و شهرهای دیکر..
تیره های مختلف طایفه ی کوچی:
لازم به ذکر است که طایفه ی دیگری به نام لر کوچی به واسطه ی وابستگی سببی به این طایفه ملحق شده اند که در سطور بعد به اجمال به آن می پردازیم. و این ها از فرزندان کوچک علی نیستند.
بارها از بزرگان و مطلعین طایفه ی عبدالرضایی و لر کوچی شنیده ام که طایفه ی لر، از مهاجران لر زبان احتمالا بختیاری هستند که به دلایل مختلف به فارس مهاجرت کرده و دردستگاه عبدالرضا مشغول گردیده اند. مردمی خوش مشرب و شاد و باطراوت هستند.
الف: تیره ی عبدالرضایی
همان فرزندان عبدالرضا هستند که ابتدا به تیره ی عبدالرضایی و امروزه به علت جمعیت زیادشان به طایفه ی عبدالرضایی مشهور شده اند و در بخش های بعد به تفصیل خواهیم گفت.
ب: تیره ی صفری کوچی
همان فرزندان صفرعلی که به قولی برادر قربانقلی و به قولی برادر عبدالرضا هست می باشند. آنها به صفری کوچی شهرت دارند و شامل سه اولاد عزیزخانی فرزندان عزیزخان، طهماسبی فرزندان طهماسب و عباسی فرزندان عباس می باشد.
«اولادبیگ محمد یا بیگ محمدی از عشایر ایل قشقایی بوده و اولاد قنبری از عشایر کوهکی جهرم و اولاد احمد جان از جد تیره ی یار احمدی از طایفه ی غنی جباره به این طایفه پیوسته اند.(1)»
زبان این طایفه عربی است و بیشتر خانواده های این طایفه محمدی، حیدری ، شکوهی، نیکنام، مومنی و... می باشد.
در حال حاضر در شهرهای فسا، شیراز، سروستان، صفاشهر و... ساکن هستند و عده ی اندکی هم درکوچ بسر می برند.
ج: تیره ی علیمرادی
همان فرزندان علی مراد می باشند که شامل شش اولاد به نام های بیک محمد، آقا محمد، میرزا محمد، ابوالمحمد، عبدالرشید و مرادخان است. که اولاد عبدالرشید به رشیدی و بقیه به مرادی شهرت دارند. زبان این طایفه هم عربی است.
«شاخه ی کاید: در اواسط قاجاریه دو نفر به نام های ولی محمد و سرخاب از عشایر لر نفر منطقه ی صحرای باغ لارستان به تیره علی مرادی آمده و به همراه آن ها به ایاب و ذهاب پرداخته و جزء علیمرادی گردیده اند و به زبان عربی تکلم می کنند و شهرت مرادی دارند.(2)»
در حال حاضر در شهرهای فسا، جهرم، شیراز و... زندگی می کنند چند خانواری هم در نزدیکی های شهرستان لار کوچ نشینند.
د: تیره ی لر کوچی
این تیره به علت وابستگی سببی با طایفه عبدالرضایی و سپس سایر طوایف کوچی و همجواری و همزیستی با آن ها به کوچی مشهور شده و جرء طوایف کوچی محسوب می شود.
نقل قول از بزرگان و در گذشتگان طوایف کوچی دو برادر به نام های صوفی و بیژن به همراه خواهرشان نازی یا نازه به هر دلیلی از طوایف لر زبان به فارس مهاجرت می کنند و در فارس در دستگاه عبدالرضا مشغول می شوند. عبدالرضا از همسر خود صاحب فرزند نمی شده است و با توافق همسر با نازی ازدواج می کند و حاصل این ازدواج هفت فرزند رشید است که اسامی آن ها در بخش های بعد ذکر خواهد شد. این ازدواج سبب می شود که برادران در جوار فرزندان کوچک علی زندگی کنند و کلانتران عبدالرضایی هم به امورات آن ها می پرداختند تا اینکه بتدریج پسوند کوچی گرفتند.
زبان این طایفه فارسی است و خانواده های آن ها: سلیمی، بیژنی، ظهرابی، کریمی، رضایی و... می باشد. بعدها چند اولاد به نام های ثانی، جانی، نجف و صالح از طوایف دیگر به آن ها اضافه شد.
درحال حاضر در شهرهای فسا، سروستان، شیراز و... سکونت دارند و چند خانواری هم بصورت نیمه سیار هستند.
این چهار طایفه ی بزرگ تا کنون همچون گذشته در جوار هم با صفا و صمیمیت و یکرنگی زایدالوصفی زندگی می کنند و ازدواج های درون طایفه ای آن ها را به هم نزدیکتر کرده است. از میان آن ها افرادی با تحصلات و مدارج عالی برخاسته که شان و منزلتی قابل رشک و قبطه ی دیگران بدست آورده اند. تا آنجا که تعدادی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی مانند مرحوم جلیل رشیدی و حبیب رشیدی نمایدگان شهر مرودشت و محمد رضا رضایی نماینده ی شهر جهرم و مدیران کل و فرمانداری ها و... از میان جوانان تحصیل کرده ی آن ها است.
جایگاه اجتماعی طایفه ی عبدالرضایی
الف: جایگاه مذهبی
اعتقادات مذهبی این طایفه در حد نسبی است. همان طور که قبلا گفتیم در این امور هم افراط و تفریط نداشته اند و حد اعتدال را در پیش گرفته اند. در این طایفه آیت الله و حجت الاسلام نیست، کافر و بی دین و کم اعتقاد هم نیست. امور مذهبی را آن طوری که اسلام فرموده است در حد متوسط ادا می نمایند و از واجبات غافل نیستند و به مستحبات هم در حد توان می پردازند. اگر بهشتی نباشند جهنمی هم نیستند. رضای خدا در امورشان امری قطعی است و همیشه به ولایت اعتقاد داشته اند. ساداتی در بین آن ها به امور مذهبی و بیان احکام می پرداخته اند که فرزندان آن ها تاکنون با این طایفه در ارتباط هستند. یکی از سادات که از هفتاد سال قبل به همراه پدر و عمویش که از صدها سال قبل در این طایفه احکام دینی آموزش می دادند به نام سید جلیل القدر علی طباطبایی از سادات منطقه ی یزد است تا کنون در طایفه رفت و آمد دارد.
نقل می کنند که دو تن از فرزندان عبدالرضا که یکی از آن ها حاج ابراهیم و فرزندش حاج نقدی بیگ بوده حدود سیصد سال قبل به قصد زیارت خانه ی خدا و ادای اعمال حج تمتع عازم مکه ی مکرمه می شوند. به علت بعد مسافت متاسفانه در آن سال در موعد مقرر به مکه نمی رسند و از انجام اعمال محروم می شوند. لذا بالاجبار در مکه می مانند که سال آینده اعمال را به جا آورند. یکی از آن ها به شغل چوپانی مشغول می شود تا درآمدی کسب کند که برای یک سال آینده بتوانند امرار معاش کنند تا سال بعد اعمال را انجام دهند و به ایران بازگردند و یا این که نقل می کنند مشهدی قاسم فرزند حاج نقدی بیگ بسیار مومن و سخاوتمند و حتی باسواد بوده است. این که همیشه مقداری پول در کیسه و آستین داشته و اگر به محتاجی برخورد می کرده و یا این که کسی از او کمکی می خواسته است کمک می کرده و حتی در سال های خشک سالی به علت بهره مندی از مال دنیا او و خانواده اش دچار مشکل نمی شده اند و همیشه به خانواده های نیازمند کمک رسانی می کرده است.
در میان افراد این طایفه حاجی، مشهدی، کربلایی، میرزا، از زمان های گذشته بوده اند و این خود نشانه ی پایبندی به اعتقادات مذهبی و دینی است و همین پایبندی و اعتقادات قطعا سبب شده است که مشکلات و معضلات اجتماعی مانند اعتیاد، بیکاری، ناهنجاری های اجتماعی و ... در طایفه یا اصلا نباشد و یا بسیار اندک است که در مقایسه با سایر طوایف و جوامع ناچیز و غیرقابل مقایسه است.
ب: جایگاه فرهنگی
همان طور که قبلا گفته شد طایفه ی عبدالرضایی از جایگاه و منزلت اجتماعی و فرهنگی بالایی برخوردار است و زبانزد خاص و عام است که این جایگاه ناشی از فرهنگ آن هاست. مکتب خانه های سیار از زمان های بسیار قدیم در این طایفه برپا بوده به طوری که در این طایفه همیشه افراد باسواد بوده اند و دست نوشته هایی از زمان ها قبل از آن ها باقی است. کودکان این طایفه علاوه بر کار دامداری همیشه در مکتب خانه ها، دروس مکتب و قرآن یاد می گرفته اند. پدران و اجداد ما بیشترشان باسواد بوده اند. به عنوان نمونه مشهدی قاسم که در مبحث قبل به آن اشاره کردیم. ملاهای مکتب خانه از حدود دویست سال قبل مثل ملا بابا خان و یا حدود صدسال قبل مثل ملاصالح، ملا تقی و ... در مکتب خانه بوده اند. این طایفه همیشه ملاهایی به سایر طوایف می فرستاده اند.
در سال های اخیر که تحصیلات کلاسیک به ایران آمد و تعلیمات عشایر به وسیله ی استاد گرانقدر مرحوم محمد بهمن بیگی به عشایر راه یافت حدود پنجاه سال قبل به طایفه ی عبدالرضایی رسید. این طایفه جزء طوایف پیشتاز عرب بودند که تعلیمات کلاسیک را پذیرفتند و اولین معلمین عشایر که از دانش آموزان مرحوم بهمن بیگی بودند به این طایفه آمد مانند مرحوم حاج عباس اسلامی و آقای حسنعلی مرادی و... . این دو بزرگوار و سایرین در دبستان های عشایری به دانش آموزان این طایفه درس دادند و به طوری که در کوتاه ترین زمان ممکن همه ی کودکان عبدالرضایی باسواد شدند و جالب این که بیش از شصت نفر از آن ها در دانشسرای عشایری شیراز پذیرفته شدند و پس از گذراندن دوره ی یک ساله ی معلمی خود به طایفه و طوایف دیگر بازگشتند و به عنوان معلم عشایری مشغول خدمت شدند و امروزه بسیاری از معلمین شهرستان های فسا، شیراز، جهرم، داراب، صفا شهر، سروستان و ... در سه دوره ی ابتدایی، راهنمایی، دبیرستان و حتی دانشگاه از میان همین فرزندان عبدالرضایی هستند و حدودا همین تعداد هم از فرزندان عبدالرضایی در آزمون های ورودی دبیرستان عشایری شیراز پذیرفته شدند و پس از اخذ دیپلم در کنکور دانشگاه ها شرکت کردند و امروزه بسیاری از مسئولین، مدیران کل، روسا، کارمندان، مدیران از فرزندان عبدالرضایی و دانش آموختگان دبیرستان عشایری هستند.
به طوری که از زمان های قبل و هم اکنون همه ی طوایف بر این عقیده اند که طایفه ی عبدالرضایی افرادی باسواد، تحصیل کرده و با استعداد هستند که البته این برداشت واقعیت عینی دارد و مصداق آن تحصیلات دکترای حرفه ای و تخصصی، کارشناسی ارشد و کارشناسی زیادی در این طایفه است. تا آن جا که عده ای از آن ها امروزه در خارج از کشور، قاره ی اروپا و آمریکا مشغول به تحصیل و یا تحقیق می باشند.
ج: جایگاه سیاسی
خوشبختانه باید بگوییم که مردم این طایفه رغبت زیادی به دخالت در امور سیاسی نشان نمی دهند و به طور نسبی همه ی آن ها معتقدند که سیاست در ذات ما نیست و ما برای سیاست آفریده نشده ایم و در مقابل به فرهنگ و خدمت رسانی علاقه ی زیاد نشان می دهند و قطعا همین امر باعث دوام و صلابت آن هاست.
امروزه از این طایفه کسی را نمی بینیم که گرفتار بازی های سیاسی و معاملات کثیف اقتصادی و مالی شده باشد. میل و رغبت آن ها بیشتر به خدمت و تعهدات اجتماعی است. هر کدام از آن ها که به پست و مقامی رسیده اند دچار سوءاستفاده های احتمالی نشده اند و در خدمت رسانی حد تعادل را پیش گرفته اند و باز هم بگوییم دچار افراط و تفریط نگشته اند که در مباحث قبلی به این امر اشاره کرده ایم و از تکرار آن می پرهیزیم.
کلانتران طایفه:
«از گذشته کلانتران و سرشناس هایی در این طایفه بوده اند که افزون بر سرپرستی خانوارهای عبدالرضایی به رتق و فتق امور تیره های هم طایفه و هم تبار مثل تیره ی علیمرادی کوچی و لر کوچی نیز می پرداخته اند. در دوره ی قاجاریه آقانور پسر ملا حسین علی و بعد از وی پسرش سلمان خان و در دوره ی پهلوی حسینعلی خان نوری و کرم خان هوشمند و سپس محمدخان نوری همگی از اولاد باباخان سمت کلانتری داشته اند(3) ». در این طایفه همیشه افراد نترس و جسوری بوده اند که رشادت هایی از خود نشان داده اند. از جمله ی آن ها می توان از کرمقلی فرزند مشهدی قاسم، برخوردار فرزند حاج نقدی بیگ، خان کرم فرزند فضل الله و ... نام برد.
باز هم لازم به ذکر است بگویم طایفه ی عبدالرضایی هرچند تحت الامر حکومت، کلانتر و خوانین بوده اند ولی هیچ گاه رفتار و عملکرد آنان باعث نگردید که بتوانند برآن ها تحکم کنند و یا امر و نهی نمایند.
محل اسکان:
طایفه ی عبدالرضایی ازسال 1313 تا سال 1320به دنبال اسکان اجباری عشایر تخت قاپوی رضا خانی در منطقه ی گربایگان بیشه ی زرد شهرستان فسا اسکان اجباری نمودند و با احداث ساختمان شهرکی بوجود آوردند ولیکن بعد از مدت کوتاهی آنجا را ترک کردند و دوباره راه کوچ را پیش گرفتند. تا اینکه قهر طبیعت و میل به پیشرفت و تحصیل فرزندان آن ها را مجددا به اسکان تشویق کرد. ابتدا باز درمنطقه ی بیشه زرد گربایگان همان محل اسکان اجباری ساکن شدند ولیکن چون به تحصیل و کار دولتی علاقه ی شدیدی داشتند به تدریج به شهرها روی آوردند .
امروزه خانوارهای این طایفه بیشتر در شهرستان های فسا، جهرم صفاشهر (دهبید)، شیراز و شهرهای دیگر فارس (بطورپراکنده ) زندگی می کنند و چند خانواری هم در نزدیکی های شهرستان لار تا جهرم و فسا کوچ نشین هستند.
شجره نامه طایفه ی عبدالرضایی:
همانطور که در بخش های قبلی گفتیم جد بزرگ ایل عرب جباره فردی به نام شیخ جناح است. این فرد پس از سکونت در ایران به درخواست فرزندان و دلایل دیگر تصمیم می گیرد که به حجاز برگردد و شجره ی خود را تنظیم نماید و به فرزندان خود بدهد. به همین منظور قصد سفر حجاز می کند و مدتی در آنجا می ماند پس از تکمیل شجره ی خانوادگی به ایران باز می گردد.
طبق آنچه که شیخ جناح به ایران می آورد جد ایشان به یکی از یاران امام زین العابدین به نام شیخ جابر انصاری می رسد. در راه بازگشت به ایران چند نفری از اعراب به ایشان ملحق می شوند که فرزندان آن ها بعدها در ایران طایفه های بزرگی تشکیل می دهند که امروزه زیر مجموعه ی ایل بزرگ عرب هستند. مانند طایفه ی لبردانی و مزیدی و...
شیخ جناح دارای هفت فرزند پسر بوده که نوادگان آن ها در سال های بعد طوایف بزرگی را بوجود می آورند که امروزه ما آن ها را به نام ایل عرب جباره می شناسیم که این طوایف به این نام ها شهرت دارند:
1. طایفه ی شیری فرزندان شیر محمد
2. طایفه ی کوچی (عبدالرضایی، علی مرادی، کوچی صفری) فرزندان کوچک علی
3. طایفه ی جابری فرزندان جابر علی
4. طایفه ی عزیزی فرزندان عزیز قلی
5. طایفه ی لبو محمدی فرزندان عبدالمحمد
6. طایفه ی غنی فرزندان عبدالغنی
7. طایفه ی نقد علی فرزندان نقدعلی
در مورد طایفه ی لر کوچی قبلا ذکر شد که این طایفه ی شریف اصالتاً از لرهای مهاجری هستند که به علت وابستگی های سببی و نسبی با طایفه ی عبدالرضایی و... پسوند کوچی گرفته اند.
در این مقاله ان شاء الله در آینده شجره ی طایفه ی عبدالرضایی را از شیخ جناح تا پنج نسل بعد از ایشان معرفی می کنیم. و به علت محرمانه بودن نام افراد امروزی از ادامه معرفی آن ها خود داری می کنیم.
یادآوری این نکته را لازم می دانم که به نتیجه ی قطعی نرسیدم که عبدالرضا فرزند کوچک علی می باشد یا اینکه نوه ی ایشان. در هر صورت جد بزرگ عبدالرضایی، عبدالرضا یقیناً از تبار کوچک علی فرزند شیخ جناح هست.
در پایان این نوشتار لازم است به این نکته اشاره شود که مطالب فوق حاصل تجربیات، مصاحبه ها، مطالعه و برداشت های شخصی نگارنده است. هر چند که ایراداتی بر آن وارد است ولیکن دور از واقعیت نیست. فقط می توان آن را پربارتر کرد که از توان نگارنده خارج بود. از وجود ارزشمند و گرانسنگ شما تقاضا می شود مطالب ارزنده ی خود را بر این مجموعه مقالات بیفزایید تا پربارتر و ارزشمندتر گردد.
یادداشت ها:
1-کتاب وقایع ایل خمسه نوشته ی آقای علی محمد نجفی چاپ 81صفحه ی 279
2-کتاب وقایع ایلات خمسه نوشته علی محمدنجفی چاپ81صفحه
3-کتاب وقایع ایلات خمسه، محمد نجفی، صفحه 281
اطلاع یافتیم که همایش هنرمندان ایلات خمسه به زودی در فسا برگزار می گردد. لذا عین مطلب از وبلاگ جناب رضاییان به منظور اطلاع رسانی به دوستان در وبلاگ قرار داده شد.
منبع خبر: http://abdolrezaei.blogfa.com/
به دنبال تصمیمات اتخاذ شده درجلسات ستاد برگزاری همایش، انشاء.. تعالی در تاریخ سه شنبه 23اردیبهشت ماه سال جاری مصادف با میلاد مبارک امیر مومنان مولا علی (ع) 13رجب، در سالن اداره ی ارشاد اسلامی شهرستان فسا به حضور همه ی هنرمندان ونویسندگان و شاعران و... همایش برگزار خواهد شد.
برخی از اهداف همایش:
1-معرفی وشناخت همه ی نویسندگان و هنرمندان عرب
2-تشکیل انجمن هنرمندان ونویسندگان وشاعران عرب
3-جمع آوری آثار گرانبهای آنان.
.
.
و اهداف دیگر
از شما برادر وخواهر گرامی تقاضا می شود که باحضور گرم خود، بر هر چه پربار شدن جلسه همت گمارید.
آدرس: فسا- بولوار معلم- کتابخانه دکتر بهشتی-سالن برگزاری همایش
با تشکر فراوان
با سلام خدمت تمامی دوستانی که علاقمند به همکاری با این کارگروه پژوهشی می باشند. لطفا پیشنهاد ها ایده ها و مطالب خود را به صورت های زیر برای ما بفرستید
۱- از طریق بخش تماس با من در قسمت راست وبلاگ
۲-مطالب مربوط به متنی خاص از طریق بخش نظر دهی در انتهای همان مطلب
۳- از طریق ایمیل arabekhamse@gmail.com